violetpain



رامشگری نیست

که با صدای سرفه های مکررم

موسیقی سرد زمستان را بنوازد.

می میرم از تنهایی.

و تو

چنگ می نوازی زن هندویی که سالها عاشقت بودم.

قانون قلبم شکسته است

این جنگی ست که میان احساسم (درای هند) می زند.

رود می خروشد

و ضرب می گیرد صدای تازه ی آب را.

این ترانه سال هاست که از حنجره ی ساکت سنگ شنیده می شود

و دیگران گمتن می کنند آب است که می رقصد!

تنبور می نوازی برای اسب های لاغری که خنده بر لب هایشان محو شده؛

دلتنگ به رقص می افتند کاه های تو خالی.

شب ساکت شده با صدای لولیان می شکند

و تو همچنان می نوازی.

بنواز؛

بنواز که امروز

روز (می، لا، دو) مرگ من است.

لیلا محمدی


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها